من شکست نخوردم

29 / آبان / 1401

تصور کنید در آزمونی شرکت کردید و نمره مردودی گرفتید. به نظرتان شنیدن این جمله منصفانه است که شما به عنوان یک انسان شکست خورده اید؟ یا شاید بهتر باشد که بگوييم عملکردتان در این آزمون شکست خورد؟ این دو جمله چه تفاوتی دارند؟ تفاوت شان در این است که وقتی گمان می کنید به عنوان یک انسان شکســـت خوردید، حتمأ به خودتان برچسب شکست خورده مـــی زنید، این نتیجه را به ســـایر آزمون ها و موقعیت ها تعمیم می دهید. طبیعتأ احساس ناامیدی و درماندگی می کنید. مارتین سلیگمن در نظریه "درماندگی آموخته شده" بر این نکته تاکید دارد: اگر شکست ها را به یک عامل ثابت و درونی درباره خودتان، مثل توانمندی ها یا شـــخصیت تان، اسناد دهید، به احتمال بسیار قوی افسرده و تســـلیم می شوید و شکست تان را به موقعیت های دیگر تعمیم می دهید. جملۀ "من شکست خوردم"، مشکل دیگری نیز دارد. این جمله کاملأ درست نیست. تصور کنید فردی بیست و پنج ساله اید. دانشجوی مقطع ارشد هستید، شغل خوبی دارید، خانواده، دوســـتان و مشغله های خاص خود را دارید. وقتی به شما گفته می شود که در آزمون رد شدید، آیا بدان معناست که در تمام این رفتارها و رابطه ها شکست خوردید؟

رفتارها شکست می خورند نه افراد

"رفتارها شکست می خورند نه افراد" فایدۀ اسناد شکست هایتان به رفتارهای مشخص، این اســـت که می توانید رفتارتان را تغییر دهید. اما تصورش هم بسیار سخت است که چطور می شود کل وجود یا شخصیت تان را تغییر دهید. خودتان را انسانی در نظر بگیرید که مجموعه ای از رفتارهای بالقوه و بالفعل است. چند رفتار در طول روز، هفته و ســـال از شـــما سر می زند؟ هزاران رفتار؟ میلیون ها رفتار؟ اگر رفتاری به نتیجه نرسد و موثر واقع نشود، آیا به نظرتان آن رفتار کم اهمیت بوده اســـت یا اینکه شما کلأ آدم شکست خورده ای هستید؟ فرض بر اینکه یک رفتارتان با شکست رو به رو شد، چه تعداد از چه تعداد دیگـــر رفتارهایتان به موفقیت می انجامد؟ اگر رفتار منجر به شکست را تعمیم ندهید و آن را محدود به همان موقعیت و زمان مشخص بدانید، احتمالأ در آینده می توانیـــد هزاران رفتار موثر دیگر را مدنظر داشته باشـــید، رفتارهایی که به طور بالقوه در موقعیت ها و زمان های مختلف، موفقیت آمیز خواهند بود. محدود کردن شکست هایتان به موقعیت، زمان و رفتار مشخص باعث می شـــود که با انعطاف پذیری بیشتری، موفقیت را در آینده دنبال کنید.

می توانم بیشتر تلاش کنم

وقتی در کاری شکســـت می خورید، قطعأ به دلایل مختلفی می توانید اشاره کنید. می توانید شکستتان را به بدشانسی، ناتوانی، سختی تکلیف و کم کاری خود نسبت دهید. اگر علت شکســـت تان را ضعف و ناتوانی خود بدانید(به عنوان مثال،"من کودن هســـتم") به احتمال قوی، افسرده می شوید، دســـت از تلاش برمی دارید، انگیزه تـــان برای یادگیری کاهش پیـــدا می کند و در تکالیف بعدی نیز تسلیم می شوید. مطالعـــه مارتیـــن سلیگمن نشان می دهد که شکســـت به تنهایی منجر به افســــــردگی نمی شود، بلکه چگـونگی تفسیرتان از شکــست از اهمیـــت بیشـــتری برخوردار است. اسناد شکســـت هایتان به عوامل پایدار درونی مثل ناتوانی، پیش بینی کنندۀ قوی افسردگی در آینده به شمار می رود. اگر آدم نگرانی هستید و اصرار دارید شکست هایتان را به بی کفایتی و نقص های شـــخصی تان نسبت دهید، همیشه دربارۀ شکست های احتمالی خود در آینده نگران خواهید بود. و برعکس، شکست های احتمالی در آینده کمتر خواهد بود اگر به خودتان این اجازه را داده اید که بعد از شکست باز هم بیشتر تلاش کنید.

برخی رفتارها را تمام و کمال انجام داد

" وقتی به هدفتان دست نمی یابید، ممکن است چنین نتیجه گیری کنید که هـــر کاری در آن موقعیت انجام دادید، شکستی بیش نبوده است. چنین نتیجه گیری ای به نظرتان درست است؟ تصور کنید که به مدت یک سال مشغول کاری بودید و بعد اخراج شدید. آیا می توانید نتیجه گیری کنید که تمام کارهای شـــما در این مدت، بی فایده بوده است؟ اغلب اوقات بر این باوریم که اگر کاری را تمام و کمال انجام ندهیم، پس هیچ کاری انجام نشده است و به طور کلی اتلاف وقت بوده است. این نوع تفکر همه یا هیچ دربارۀ روابط،کار یا هرچیز دیگری کاملأ منطق گریز و خردستیزانه است، زیرا نگاه به زندگی صرفأ از موضع "نمرۀ کامل" باعث می شـــود که اهمیت لحظات و تجارب زندگی روزمره را نادیده بگیرید. در واقع، اگر بخواهید منطق زیربنایی این فکر اشتباه را قبول کنید، باید فرض را بر این بگذارید که هر شـــروع کاری و رابطه ای اتلاف وقت اســـت، مگر اینکه به نوعی مطمئن شوید تا ابد ادامه می یابد: دقیقأ تا آخرین روزی که زندگی می کنید

 

ارسال نظر
نظر کاربران
نظری برای این مطلب ثبت نشده است.